دکتر محمد عماره‌

پس از فروپاشى اردوگاه مارکسیسم در سال 1991 و از بین رفتن شکاف و گسست اجتماعى اى که بیش از 70 سال در تمدن غرب ادامه داشت (شکاف لیبرالیسم و کاپیتالیسم با انترناسیونالیسم و کمونیسم)، لیبرالیسم غربى پیروزى تاریخى خود را به عنوان یک پیروزى جهانى و همیشگى اعلام کرد. در این راستا، نخست کتاب پایان تاریخ اثر فوکویاما، آمریکایى ژاپنى تبار و سپس کتاب برخورد تمدنها اثر هانتینگتون این پیروزى را از دو زاویه مختلف بیان کردند.
این دو کتاب در دنیاى اسلام و عرب مورد توجه، نقد و مخالفت شدیدى قرار گرفت؛ اما به اعتقاد من سزاوار بود که به این دو نظریه، به عنوان اعلام صریح و آشکار موضع واقعى تمدن غرب در مقابل ملتها و تمدنهاى غیرغربى و موضع حقیقى لیبرالیسم سرمایه دارى در مقابل دیگر مکاتب مى نگریستیم و بدین سبب از این دو نظریه پرداز سپاس گذارى مى کردیم. حتى اگر نگاهى گذرا به رابطه تمدن غرب ـ از نظر تاریخى ـ با دیگر تمدنها بیندازیم، درمى یابیم که آنچه هانتینگتون بیان نموده، یک واقعیت تاریخى است. هانتینگتون درباره تاریخ درگیرى ها و سلطه گرى ها و استعمار و استثمار سخن گفته است. در کنار این واقعیت تاریخى، در غرب کتابهایى نوشته شده است که در آنها از تمرکز گرایى غربى سخن به میان آمده است. این گرایش تمرکزگرایانه و انحصارطلبانه در فرایند رابطه غرب با دیگران، مبتنى بر شیوه برخورد مى باشد و از طریق برخورد با دیگران ومهار آنها و از بین بردن هویت و شخصیت و قدرتشان، بر آن است تا رسالت اصیل تمدنى اش را بر دیگران تحمیل کند و آنها را متمدن سازد.
در ساختار فکرى غرب سه نظریه وجود داشته است که به شکل گیرى و تقویت گرایش برخوردگرایانه کمک کرده است: 1) فلسفه تاریخ هگل: که معتقد است عصر جدید باید عصر قدیم را از طریق برخورد با اصول و مبانى آن از بین ببرد؛ 2) فلسفه تکامل داروین: که مبتنى بر اصل کشمکش زندگان و نابودى ضعیفان توسط اقویاست؛ 3) نظریه برخورد طبقاتى که هم در نظریه مارکس و هم در لیبرالیسم سرمایه دارى مطرح است. برطبق این نظریات، چون غرب قوى تر است، پس شایسته تر است و به این ترتیب برخورد آن با تمدنهاى ضعیف و ساختارهاى سنتى، قانونى علمى و رسالتى اصیل مى باشد.
هانتینگتون به عنوان یک اندیشمند و استراتژیست غربى یهودى، نقش خود را در معرفى تمدن غرب و نحوه مدیریت اجرایى این برخورد و اولویتهاى آن اعلام مى دارد. وى براى این برخورد دو مرحله پیش بینى مى کند. به نظر هانتینگتون، در مرحله کوتاه مدت، باید اقدامات زیر از سوى غرب صورت گیرد:
1) تحکیم و تقویت همکارى میان مؤسسات و سازمانهاى کشورهاى پیش گفته؛ 2) پشتیبانى و مهار برخوردها و کشمکشها در تمام دستگاههاى زیرمجموعه تمدن و بهره بردارى از اختلافات و تناقضات غرب در درون تمدنهاى غیرغربى، به منظور متمرکز کردن نقطه برخورد علیه اسلام و چین؛ 3) کاستن توانمندى هاى نظامى مسلمانان و چینى ها و افزایش قدرت نظامى غرب؛ 4) تقویت سازمانهاى بین المللى اى که ارزشهاى غربى را صادر مى کنند و بدان مشروعیت مى بخشند و شرکت دادن کشورهاى غیرغربى در این سازمانها تا نسبت به مصوبات بین المللى که حافظ منافع و ارزشهاى غرب هستند، پایبند باشند. (ما قبلا شاهد کنفرانسهایى نظیر کنفرانس «جمعیت» در قاهره و «زن» در پکن بوده ایم).
اما مرحله دوم، مرحله برخورد غرب با تمدنهاى غیرغربى و مهار و کنترل آنهاست؛ یعنى مرحله درهم شکستن شوکت و عظمت تمدن اسلامى و تمدن چینى و پس از آن مرحله، مهار دیگر تمدنهاى غیرغربى آغاز مى شود، همان تمدنهایى که در مرحله اولِ برخورد، نسبت به آنها بى طرف بوده و در زمینه قدرت و مدرنیزه کردن نظامى و اقتصادى کشور موفق شده اند.
البته در غرب جریانهایى وجود دارند که به خوبى دریافته اند که این فلسفه برخوردى که بسیارى از مراکز استراتژیک غرب بنیاد نهاده اند، اشتباهى فکرى ـ فرهنگى و فاجعه اى علیه تمامى بشریت است. برخى از این جریانات فکرى در غرب تلاش مى کنند که با جریانهاى نوگراى اسلامى گفتگوى صادقانه اى داشته باشند تا به ارزشهاى مشترک انسانى میان همه تمدنها دست یابند؛ اما غربى که هانتینگتون واقعیت فکرى و عملى آن را روشن ساخت، همان است که با طرحها و برنامه هاى آن در برخورد تمدنها آشنا شدیم. حال چه کسى شایسته تقدیر است، هانتینگتون یا کسانى که از تمدن واحد جهانى سخن مى گویند و با تعابیرى همچون «جهانى شدن» و «دهکده جهانى» درصدد فریب دیگران هستند؟ اینان نسبت به واقعیت تجاهل مى کنند؛ در حالى که مى دانند مردم در این دهکده جهانى برابر نیستند؛ بعضى قاتل اند و بعضى مقتول؛ بعضى تا بُن دندان مسلح به جنگ افزارهاى کشتار جمعى هستند و بعضى دیگر خلع سلاح شده اند؛ بعضى به اقتصادها و ارزشها و فرهنگهاى دیگران مى تازند و بعضى دیگر، هویت و شخصیتشان در معرض دد منش ترین طرفداران اشغالگرى و تجاوز قرار مى گیرد و... .
آنچه گفته شد، تمایل برخوردگرایانه غرب در مورد رابطه بین تمدنها بود؛ ولى اسلام در این مورد نگرش و دید دیگرى دارد. اسلام با گرایش به فلسفه تعدد و تکثرگرایى به عنوان یک نگرش هستى شناسانه، اندیشه تک تمدنى و تمرکزگرایى تمدنى را رد مى کند. یکتایى و یگانگى فقط مخصوص خداوند است. تعدد ملتها، آیینها و تمدنها سنتى الهى و قانونى کلى است که هیچ تبدیل و دگرگونى در آن نیست. بنابراین اسلام در برابر برخورد تمدنها حالت ایستایى و سکون در روابط تمدنها را پیشنهاد نمى کند؛ بلکه «فلسفه تدافع» میان تمدنها را ارائه مى کند. تدافع، نشان از رقابت در میان تمدنها دارد و این رقابت، مواضع ظالمانه و منحرف را بدون هیچ گونه برخورد با دیگران تعدیل مى کند. تدافع، سنتى از سنتهاى الهى است که بر روابط میان افکار، شرایع و تمدنها حاکم است. تدافع قصد سرکوب و حذف دیگرى را ندارد؛ بلکه هدفش تغییر موضع از حالت خصومت و دشمنى به حالت دوستى است. قرآن کریم از شیوه تدافع به عنوان انگیزه اى که به زندگى و عمران و آبادانى ارتقا و شکوفایى همیشگى مى دهد، سخن گفته است: لولا دفع الله الناسَ بعضهم ببعض لفسدت الأرض...(بقره:251). هنگامى که خداوند سبحان به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و مؤمنین اجازه پیکار داد، سخن از تدافع به میان آمد تا سرانجام جنگى که بر مسلمان تحمیل شده بود، به اصلاح و تعدیل مواضع مشرکان بینجامد و موضع خصومت آمیز مشرکان به موضع صلح جویانه تبدیل گردد(آیات سوره حج، 38 تا 41)